توضیحات
موضوع کلی کتاب گفتگو دربارهی “فضا” و “حافظ” از معنی یا تعریف این مقوله دانسته نمیشود؛ بلکه آنچه میخوانیم؛ ثمرهی تجربه و شناخت معماری است. و این نیز درست نیست گفته شود کتاب قصد دارد به کمک ارائهی سخنی در باب “فضا” و “حافظ” به دل خوانندگان جویای معنی و مغهوم معماری راه یابد و یافتههایی نو در قالب این دو مدخل ارائه دهد.
سخن ما در زمینهی ذات معماری است که هم حافظ را کاوشگر و ژرفنگر و منتقد عالم زندگی آدمیان میکند و هم انسانها را وا میدارد تا به معنی و مفهوم آفرینش فضای زیستی ـ یا بهتر، به حقیقتهای قابل آفرینش در پهنهی بیکران فضا ـ بیاندیشند.
یادداشتهای ما که در آغاز در جهان فرضیّات و عشق به کاوش در نوشتارهایی از آثار دانشمندانی بزرگ ـ از فارابی تا شبستری به سر میبرد ازشهر آرمانی کمشناختهشدهی “فی حقیقت العشق” سهروردی و بازخوانی سخن عطار و نسفی، به جهان پرقدری رسید که “خیال” نامیده میشود.
از مقدّمه: انگیزه به دنیا آوردن این کتاب، از طریق شناخت آنچه نوشته است، شناخته تواند شد. امّا، آن چه بر پهنه صفحات آن توانیم خواند، مقولهای است دگر: نیاز به گفتن و نوشتن آنچه دوست میداریم برای همدلان خود بگوییم، نمایانگر عشق به بازگو کردن یافتهها و به میان آوردن نکتهها و پرسشهایی است که پیش روی داریم و اینها همه، از سخن موجز و دیرین ما سرچشمه دارند که عنوان داشتیم: “نوشتن برای سنجیده گفتن
- این مجموعه دارای ۳ کتاب بهمپیوسته است:
- کتاب اوّل:
- فصل اول: «ساختار فضا» – «ویژگی فضا»
- فصل دوّم: «ابزارها و گسترههای فضا»
- فصل سوّم: «دربارهی فضای تغزل» ـ «نقش زمان، در تصویرسازیهای کلامی» ـ «شالودهی سخن شعر» ـ «تغزّل: از گامهای پروازگر تا تصویرهایی از آزادگی»
- کتاب دوّم:
- فصل اوّل: «فضای حافظ و گذار در گردونهی تغزل»
- فصل دوّم: «فضاها و محفلها»
- فصل سوّم: «خیال و گسترههای آن در زبان و ادب فارسی»
- کتاب سوّم:
- فصل اوّل: «حافظ و فضای او»
- فصل دوّم: «حافظ در فضای تغزّل»
- فصل سوّم: «کاوش شالوده و شالودهی ساختاری غزلهای حافظ» ـ «چگونگیهای بنای شالودهیی غزل نزد حافظ»
- فصل چهارم: «حافظ»
- فصل پنجم: «چگونگیهای ابزارمندی سخن تغزّلی»
- فصل ششم: «شالودهی غزلهای حافظ»
- فصل هفتم: «شناخت ساختارمند سخن حافظ»
از متن: دورانی که بینشها و منشهای منطقی الزماً بر فرآوردههای معمارانه حکم نمیرانند و معماران، همانند موسیقیسازان و نقاشان و شاعران، جامهای خاص را که از سوی دیگران توصیه و دیکته میشده، بر تن نمیداشتند. معماران آن دوران بر جهان زمانه آشنا بودند؛ هم فردوسی ونظامی را میشناختند، هم بر تفاوت خاستگاه و نظریههای اندیشهپردازان علوم خالص آشنا بودند و هم به درستی میدانستند که معماری، همانند شاعری، ریشه در بینشی دارد که جهان را “شش جهتی” میدانستند وسیر وسلوک در آن را تنها بر پایهی آن چه در ذات “اسفار اربعه” نهفته بود، میپسندید.